These photographs are about the destiny of young people from two different generations, first from the seventies, the martyrs of the Iran-Iraq war, and second: the Iranian contemporary new generation. The young photographer, Masih Mostajeran, whose portrait is also among the photographs of the "Us" series, depicted two similar faces from two different generations, maybe to show his objection toward the circumstances of his generation and the historical events that led to the war (resulting in many martyrs).
The notes under the photographs reveal the story more, all the faces from the new generation have cultural or artistic occupations: journalist, fashion designer, architect, actor, bookseller, and also unemployed, but the occupation of the previous generation is one word: Martyr. And this question may raise in the mind of the viewer, aren't the new generation new martyrs in a new appearance? The dates of the martyrdoms and the dates of births for the young generation are all in one decade (Iranian calendar); it seems a kind of reincarnation happened, a martyr died to be born in a new generation with the same destiny but in a different way."/ Alireza Labeschka
علی گلستانه - مهر ۱۳۹۲
ما به هم شبیهایم؛ اما معنایمان متفاوت است... با هم تفاوت داریم، اما معنایمان یکی است. این کارنما که هرکدام از عکسهای آن، ایدهی تمامیشان را در خود دارد، تاکید بر رابطهای ویژه میان چهرهها است: تاکید بر شباهتها؟ نخستین چیزی که در این عکسها مانند یک فکر نمایان میشود، شباهت بین دو چهرهی قرارگرفته در کادر است. تنها پس از این است که تفاوت آن دو، مانند کنایهای آشکار میشود. بنابراین، همچنین میتوان آنها را بر مبنای تفاوت کنایهآمیزشان خواند؛ چه، در طبقهبندی پدیدهها و مسائل و موضوعات زندگی و جامعه، تفاوتها حتی بیش از شباهتها بهکار میآیند؛ این، تفاوتِ نظم درونی پدیدهها و نقش آنها در نظم بیرونی (نظم اجتماعی) است که فاصلهی آنها را میسازد و از هم جدایشان میکند و حتی گاه، آنها را در برابر هم قرار میدهد. بر این اساس، اشاره به این تفاوت، خود گویای نکتهای بیش از رابطهی چهرههاست: تمثیلی از رابطهای خاص میان تیپهای اجتماعی؟ یکی از ابعاد تفاوت چهرههای قرارگرفته در کادرها، فاصلهی زمانی آنها است. آیا عکاس میخواسته از این راه، نکتهای را دربارهی زمان و معنای تاریخی چهرهها بیان کند؟
در نوشتن درامد برای کارنمایی هنری، نباید محتواها را بهشکلی ایجابی به آثار نسبت داد: باید زمینهی پرسشوپاسخ را میان مخاطب و اثر هنری فراهم کرد. این عکسها، حرفی بیش از بیان تفاوت و شباهت موضوعات برای ارائه یا تاکیدکردن بر نوع خاصی از طبقهبندی تیپها خواهند داشت. اما اینکه با چه روشهای گوناگون دیگری میتوان این قابهای تشکیلشده از دو تصویرِ در کنار هم قابشده را به یکدیگر مرتبط ساخت و چگونه میتوان این تفسیرها را گسترش داد و با امور زندگی مرتبط کرد، چیزی است که همچنین به تلاش مخاطب برای گفتوگو با این عکسها و اندیشیدن مستقل بستگی دارد
نادر فتوره چی - مهر ۱۳۹۲
برای دوست نادیده؛ مسیح مستاجران / با دیدن عکس ها، بلافاصله جمله مشهور والتربنیامین در ذهنم تداعی شد: در صورت پیروزی دشمن، حتی مردگان نیز ایمن نخواهند بود.این جمله را بنیامین در اوج نا امیدی و در شرایطی که صدای چکمۀ نازی ها در مسکو شنیده می شد، در نامه ای خطاب به ماکس هورکهایمر، نوشته است. پاسخ هورکهایمر، به بی رحمانه ترین شکلی، ماتریالستی و "واقع گرایانه" است: دوست عزیز! اما مردگان واقعا مرده اند. هورکهایمر هرگز اضافه نکرد که امیدهای شان اما هنوز زنده است. از قضا این همان " رمز" نهفته در جمله هشدار دهنده بنیامین است؛ نوعی خطاب ابدی به مبارزانی که خواهند آمد
منظور بنیامین از "مردگان" در اینجا به غایت استعاری ست. او نیز همچون هورکهایمر می داند که "مردگان واقعا مرده اند"، اما مسئله سرنوشت پیکرشان نیست، بلکه مسئله امید آنهاست: اینکه اگر فاشیست ها پیروز شوند، بی شک زندگان، یعنی همان حاملان"امید" های مردگان نیز در امان نخواهند بود و اینبار، زندگان به مردگانی "واقعا نا امید" تبدیل خواهند شد
.به یک معنا، زندگی چیزی نیست جز تلنبار امید مردگانی که در تحقق آرمان های شان شکست خورده اند!و هر نسل، چه بخواهد و چه نخواهد، حتی بدن اش، این شخصی ترین مایملک اش که به آن می نازد، گواهی ست بر این امید "نه هنوز تحقق یافته" و البته شوربختانه عرصه تحقق ایدئولوژی دولت!روایت نهفته در این عکس ها، چیزی جز همان یادآوری خلاقانۀ جمله بنیامین نیست، حتی اگر عکاس قصد دیگری داشته باشد. در اینجا نقش مخاطبان به غایت نقشی تعیین کننده است. این عکس ها به مخاطبان فعال نیاز دارند، نه گالری گردهای "حرفه ای" که در راهروها چرخی بزنند و چرندی بگویند و بروند!ما در مقام مخاطب "وظیفه" داریم که به گفتار بنیامین وفادار باشیم و کورسوی امیدمان را از دست ندهیم. مخاطبان باید چیزی را به اثر تحمیل کنند که حتی خود اثر آن را انکار می کند: اینکه مردگان هنوز در امان اند و امیدشان در بدن هایی که "آمده اند" - ولو در حد شباهت ظاهری- باقیست. اینکه هنوز می توان امیدِ شهیدان را از چنگ دم و دستگاه های ایدئولوژیک دولت ها نجات داد: هر بدن، یک امید.اینکه شباهت چهره/امید شهیدان و نسلی که از پی آنها آمده است، هرگز در انقیاد دولت ها و فاشیست ها نخواهد ماندو اینکه فاشیسم هنوز پیروز نشده و این را می توان در چهره شهیدان و نسلی که به دیوار تکیه داده است دید، حال چه اثر بخواهد چه نخواهد